روزی روزگاری پادشاهی بی خرد می زیست که فکر می کرد خیلی عاقل است. یک روز او افراد قصر را جمع کرد تا به آنها نشان دهد که چه قدر عاقل است. او به آنها گفت که درباره ی ات کشف علمی عجیبی کرده است. او یک مگس را روی کف دست خود قرار داد. سپس با صدای بلند به ه فرمان داد که پرواز کند. مگس پرواز کرد، دور اتاق چرخید و دوباره روی کف دست پادشاه نشست. سپس پادشاه پاهای مگس را کند و دوباره فرمان داد تا پرواز کند. مگس پرواز کرد، دور اتاق چرخید و دوباره روی کف دست پادشاه نشست. سپس پادشاه بال های مگس را کند و با صدای بلند به مگس فرمان داد که پرواز کند. مگس بیچاره تلاش کرد، ولی نتوانست پرواز کند. پادشاه با غرور به جمعیت رو کرد و کشف بزرگ خود را چنین اعلام کرد: ات بدون بال نمی توانند پرواز کنند؛ زیرا به بال هایشان نیاز دارند تا فرمان پادشاه را بشنوند.


کریمی مشاور بیمه مگس ,کند ,پادشاه ,فرمان ,کف ,سپس ,پرواز کند ,فرمان داد ,و دوباره ,کند مگس ,مگس رامنبع

داستان کوتاه اموزنده5

داستان کوتاه اموزنده4

داستان کوتاه اموزنده2

داستان کوتاه اموزنده3

داستان کوتاه آموزنده1

داستان کوتاه آموزنده

داستان کوتاه اموزنده

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

معرفی کالا فروشگاهی دانلود برای شما ایران نیوز چی کی کجا کسب درآمد اینترنتی انجمن صنفی راهنمایان گردشگری استان قم تعمیر لوازم خانگی با ضمانت و قیمت ارزان آموزش تعمیرات لوازم خانگی آموزشگاه فنی حرفه ای عارف رشته های (گردشگری برق صنعتی) اهنگ کردی